ا یشیککه کیلدی بیر گدای
( گدای پیر )
داکتر فیض الله نهال ایماق
ایشیککه کیلدی بیر گدای
عصا گه تیه نیب، هو دیدی
آی پاره قیز، اویدن چیقیب
اوی نینگ ایگه سی یؤق دیدی
بابا:
اوی نینگ ایگه سی یؤق دیمه !
بابانگ نی قوروق، قوله مه
قیز:
بابا – بابا بار یؤلیگگه
لایق ایمس من بؤیینگگه
بیر آتم بار، آلپِ زمان
کریب کیلر، حالی زمان
سینی کؤرر، مینی کورر
قازانده گی آش نی تؤکر
بابا:
قنی آتنگ کیلس، ایدی
سینی مینگگه ، بیرسه ایدی
قؤلیمده گی سیرلی عصام
قلین پولینگ، بؤلسه ایدی
قیز:
بابا – بابا ، بار ، یؤلیگگه
لایق ایمس من، بؤیینگگه
قؤلینگده گی سیرلی عصانگ
اَیله نیب تیکسن، بؤینیگگه!
ترجمه :
روزی از روزها، گدای پیری دروازه دختری را دق الباب کرد. دختر زیبا روی از خانه برآمد و گفت :
دختر :
بابا جان! برو در خانه کسی نیست، تا لقمه نانی به تو بدهد .
بابای پیر جواب داد:
دختر جان ! نگو که در خانه کسی نیست. بابا جانت را نا امید نساز!
دختر جواب داد :
بابا – بابا ! برو براهت، من لایق تو نیستم. پدری دارم که پهلوان زمان خود است، اگر آمد و ترا با من دید، مرا دشنام خواهد داد و دیگ خانه را چپه خواهد کرد.
بابا به خنده گفت:
دختر جان! ایکاش پدرت می آمد و ترا به من میداد. حتماً این عصای مقبول خود را به حیث مهر ت برایش میدادم .
دختر در حالیکه قهر و غضب از سیمایش پیدا بود، جواب داد:
ای بابای پیر ! برو به راهی که آمدی، من لایق تو نیستم و این عصا چوبت بگردت بخورد .
***